۱۴۰۳ مهر ۱۵, یکشنبه

شش سرنوشت برای خامنه‌ای: ‌مبارک، صدام یا پینوشه؟


حتی اگر دیکتاتورهای معروف تاریخ مثل هیتلر و موسولینی را که فاصلهٔ زمانی بسیاری با ما دارند کنار بگذاریم، در سه دههٔ گذشته بسیاری از دیکتاتورهای جهان سقوط کرده‌اند و درعین حال بسیاری از آنها نیز سقوط نکردند و در حالی که قدرت را در چنگ داشتند از دنیا رفتند. اما آنها که سقوط کردند و تعدادشان هم کم نیست به روش‌هایی متفاوت و در شرایط مختلفی از سریر قدرت به زیر کشیده شده‌ و سرنوشت‌های متفاوتی داشته‌اند. سرنوشت دیکتاتور ایران در شرایط قوت گرفتن جنبش اعتراضی و چالش جدی حکومت و نیز تنگ‌تر شدن عرصه بر اقتدارگرایان اسلام‌گرا و غیر اسلام‌گرا در منطقهٔ خاورمیانه با کدام یک از شش سرنوشت زیر شباهت بیشتری خواهد داشت؟ کدام سرنوشت به نفع مردم و گذار به دموکراسی خواهد بود و کدام به ضرر آن؟ و کدام سرنوشت به نفع خامنه‌ای و خانواده خواهد بود؟

مبارک و بن علی و عیدی امین: این می‌تواند بهترین سرنوشت برای خامنه‌ای و اعضای خانوادهٔ او باشد. آن‌ها می‌توانند از همین لحظه به فکر رزرو هتل در ونزوئلا، روسیه یا سودان باشند. به احتمال زیاد اعضای خانواده با یک کشور آفریقایی موافقت نخواهند کرد و سودان در فرایند نظارت استصوابی وتو خواهد شد. کسانی که خریدهای خود را در لندن انجام می‌داده‌اند به سودان رضایت نخواهند داد. مشکل روس‌ها نیز گذاشتن بار هزینه‌ها بر خانوادهٔ خامنه‌ای بیش از خدمات است، چنان که در نیروگاه هسته‌ای بوشهر عمل کرده‌اند. سوریه را در این فهرست از آغاز باید کنار گذاشت، چون تا آن زمان ممکن است حکومت بشار اسد خود ساقط شده باشد.سرنوشت قذافی و خانواده این فرصت را به خامنه‌ای داده است تا در صورت بالا گرفتن اعتراضات دست به دیوانگی نزده و جان خود و اعضای خانواده‌اش را به خطر نیندازد. کناره‌گیری و خروج از کشور کم‌مخاطره‌ترین روش مواجهه با مخالفت عمومی مردم است. بن علی به احتمال زیاد همانند عیدی امین، دیکتاتور اوگاندا، در تبعید خواهد مرد. مبارک همچنان در مصر است و سرنوشت وی چندان مشخص نیست، اما با کناره‌گیری از کشتار بیشتر جلوگیری کرد و مردم مصر به او حق محاکمهٔ عادلانه را خواهند داد.

صدام و قذافی: این سرنوشت بد‌ترین سناریو برای مردم ایران است. این سناریو در شرایطی عملیاتی می‌شود که کشور مورد حملهٔ نظامی واقع شده یا جنگ داخلی در جریان باشد. رفتارهای حکومت خامنه‌ای بیشترین شباهت را با رفتار صدام و قذافی داشته است. همچنین برخی همراهان و وفاداران خامنه‌ای ظرفیت کشتن افراد با تانک در خیابان یا حمله با هواپیما به شهرهای کشور را دارا هستند. حکومت‌های صدام و قذافی در دورهٔ حکومت خویش پرونده‌ای سنگین برای خود در جامعهٔ جهانی برساختند، از انفجار هواپیمای مسافربری تا حملهٔ نظامی به کشوری دیگر. کشورهای غربی بلافاصله پس از این گونه اقدامات در پی سقوط آن‌ها برنیامدند، بلکه صبر پیشه کردند تا در بد‌ترین شرایط و ضعیف‌ترین وضعیت به سراغ آن‌ها بیایند. حکومت صدام هنگامی مورد حمله قرار گرفت که در بد‌ترین شرایط پس از حدود ده سال تحریم نفتی قرار داشت و تانک‌های آمریکایی پس از دو هفته از آغاز جنگ به بغداد رسیدند. در ‌‌نهایت صدام در یک گودال شکار و اعدام شد. دو پسرش، عدی و قصی، نیز در یک عملیات نظامی کشته شدند. هواپیما‌ها و موشک‌های ناتو هنگامی به قذافی و نیرو‌هایش حمله کردند که نیمی از کشورش را از دست داده بود و انقلابیون آماده بودند به نیروهای ناتو برای بمباران کاخ‌های وی خوشامد بگویند و حتی در این جهت اصرار داشتند. کار قذافی بدانجا رسیده که هر شب باید جای خوابش را تغییر دهد و حتی با این تغییرات در یکی از حملات ناتو پسر و سه نوه‌اش به قتل رسیدند.

چائوشسکو: او پس از بازگشت از تهران در شرایط سقوط امپراتوری کمونیستی پس از یک محاکمهٔ دو ساعته به همراه همسرش توسط انقلابیون رومانیایی اعدام شد. او دوستی برای خود باقی نگذاشته بود، حتی در ارتش. خامنه‌ای نیز در طی دو دهه مرتبا از دوستانش کاسته و بر دشمنانش افزوده است (آخرین آن‌ها ظاهرا احمدی‌نژاد و شرکا هستند).اگر خامنه‌ای همچنان به جنایاتش ادامه دهد (تا آنجا که پیرمردی هشتاد ساله، سیامک پورزند، از رنجی که سربازان گمنام امام زمان بر وی تحمیل کرده‌اند چاره‌ای جز خودکشی نمی‌بیند) دیگر عقلای قوم و فعالان ضد خشونت نخواهند توانست خامنه‌ای و خانواده را از دست براندازان نظامش نجات دهند. عقلای قوم خواهند گفت: «بگذارید رسم رهبرکشی را ملغی کنیم» تا رهبران فاسد و مستبد و آدمخوار از کناره‌گیری نهراسند، اما براندازانی که خامنه‌ای و رفقا در زندان آنها را شکنجه کرده و عزیزان‌شان را بر دار کرده‌اند به سادگی کوتاه نخواهند آمد. ظاهرا بیش از همه، وفاداران به حکومت و مقامات منصوب خامنه‌ای در نیروهای امنیتی و نظامی برای تحقق این سناریو تلاش می‌کرده‌اند. هیچ گروهی از این سناریو منتفع نخواهد شد.

چارلز تیلور و عمر البشیر: این می‌تواند بهترین سرنوشت برای مردم ایران باشد، چون بدون ریختن خون و با تمسک به قوانین بین‌المللی دیکتاتور خود را به دست دادگاه و قانون می‌سپارند. تیلور، دیکتاتور سابق لیبریا، و البشیر، دیکتاتور فعلی سودان، به دلیل اقدامات ضد انسانی خود در دادگاه بین‌المللی کیفری محاکمه شده‌اند.تیلور در زندان و البشیر هنوز حاکم سودان است، اما هر دو در زندانی خودساخته به سر می‌برند، یکی در یک سلول کوچک و دیگری در سلولی بزرگ‌تر به نام سودان. علی خامنه‌ای با جنایاتی که در دو دههٔ گذشته انجام داده، بالاخص قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران و نویسندگان و فعالان سیاسی (تا حدود ۲۵۰ نفر)، کشتار بیش از صد نفر در جنبش اعتراضی سبز،اعدام صد‌ها مخالف رژیم بدون طی مراحل قانونی در زندان، و نیز مشارکت در قتل‌های مخالفان سیاسی در دههٔ شصت پرونده‌ای قطور دارد که شورای امنیت سازمان ملل می‌تواند آن را به دادگاه بین‌المللی کیفری ارجاع دهد. این کار هنگامی انجام خواهد شد که فشار سیاسی در داخل در حد چالش جدی حکومت افزایش پیدا کند و اعضای دائمی شورای امنیت یک بدیل قابل اعتماد (دولت در سایه‌ای که آمادهٔ همکاری با نهادهای بین‌المللی باشد) برای آیندهٔ سیاسی ایران در نظر داشته باشند و رفتار مجموعهٔ اپوزیسیون جمهوری اسلامی هنوز این اطمینان را برای این اعضا ایجاد نکرده است.

میلوشویچ، پول پوت و پینوشه: با توجه به سن بالا، خامنه‌ای در صورت محاکمه و زندانی شدن در زندان جان خواهد داد. میلوشویچ، دیکتاتور صربستان، در سال ۲۰۰۶ در زندان مرد. پول پوت، دیکتاتور کامبوج، پس از براندازی و بازداشت در حالی که منتظر محاکمه بود از دنیا رفت. پینوشه، دیکتاتور شیلی، نیز در زندان افکار عمومی قرار داشت، اما علی‌رغم پرونده‌های بسیار و قرار گرفتن تحت پیگرد قانونی بیرون از زندان جان سپرد. خامنه‌ای احتمالا خود، سرنوشت پینوشه را ترجیح می‌دهد، اما در دوران پس از سقوط، حتی با انقلابی آرام و بدون خشونت، اگر در کشور بماند به سختی می‌تواند از چنگ قانون بگریزد. با توجه به قدرت مطلقهٔ ولایت فقیه و سبک مدیریت خُرد خامنه‌ای، او مستقیما در همهٔ جنایات رژیم مشارکت داشته یا حداقل متهم ردیف اول است. این سناریو با فرض زندانی شدن و تحت تعقیب واقع شدن دیکتاتور و نه قتل و خون‌ریزی به نفع مردم و گذار به دموکراسی است.

ملاعمر و اسامه بن لادن: این دو در همکاری با یکدیگر دولت طالبان در افغانستان را اداره می‌کردند: یکی نمایندهٔ خدا بر روی زمین بود و احکام شریعت را اجرا می‌کرد و دیگری منابع مالی برای جنگ آن با اتحاد شمال و پرداخت به کارکنان دولت اسلامی را فراهم می‌آورد. در اثر بلندپروازی و تصور برانداختن امپراتوری آمریکا هر دو پس از شکست نظامی به زندگی پنهان روی آوردند و خانواده‌ بن لادن در سراسر جهان پراکنده است و اگرچه ده سال طول کشید،درنهایت اسامه به دست کماندوهای آمریکایی شکار شد و ملاعمروالظواهری در فهرست شکارهای بعدی قراردارند. خامنه‌ای هم نمایندهٔ خدا بر روی زمین است و هم دشمنی تمام‌ناشدنی با غرب دارد (ترکیب اسامه و ملاعمر) به شیرهای نفت نیز متصل است (مثل بن لادن). کافی است با توجه به از دست دادن مشاوران باتجربهٔ خود در حکومت‌داری یکی از بلندپروازی‌های وی (مثل داستان اتمی) او را مستقیما در برابر قدرت نظامی غرب قرار دهد و در این حال باید با برخی از اعضای خانواده به کوه‌ها پناه برد یا زندگی مخفی در یکی از شهرهای ایران را برگزیند تا در ‌‌نهایت توسط «دشمن» خارجی یا مخالف داخلی که آن قدر از آنها هراس داشته شکار شود. این سناریو همانند سناریوی قذافی و صدام برای ایران و مردمش بسیار سهمگین است.

با توجه به فقدان روند‌ها و جهت‌گیری‌های مشخص در ساختار سیاسی ایران و فردی و محفلی و تصادفی بودن تصمیمات در جمهوری اسلامی، پیش‌بینی آیندهٔ سیاسی این کشور بسیار دشوار است. ممکن است حکومت خامنه‌ای تا پایان عمر وی تداوم پیدا کند و در عین حال ممکن است همین فردا یا تا چند ماه آینده سقوط کند. حکومت جمهوری اسلامی بر اساس توازن قدرتی که در سطح بین‌المللی و در داخل کشور وجود دارد فعلا بر سر کار مانده است، اما با کوچک‌ترین عاملی که این توازن را بر هم زند پایه‌های لرزانش متزلزل‌تر شده و همه چیز فرو خواهد ریخت.

امیر پالوانه


۱۴۰۳ مهر ۳, سه‌شنبه

دموکراسی و ایران

 

مردم‌سالاری، یا دِموکراسی حکومتی است که در آن مردم، اختیار برای انتخاب قانون و قانون‌گذار دارند و موضوعات اصلی مردمسالاری عبارتند از:آزادی اجتماع،آزادی بیان،شهروندی،رضایت حکومت‌شوندگان،حق زندگی وحقوق پیروان سایر ادیان است.

انواع مختلفی ازدموکراسی وجود دارند وجامعه بین‌الملل نیزشاهد درصدها وشاخص مردم‌سالاری است و میان انواع گوناگون دموکراسی موجود، تفاوت‌های بنیادین هستند.بعضی از آن‌ها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان می‌گذارند و در هر صورت اگر در یک دموکراسی، قانون‌گذاری دقیق برای جلوگیری از تقسیم نامتعادل قدرت جامعه سیاسی (برای مثال تفکیک قوا) صورت نگیرد، یک شاخهٔ نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته و به آن نظام دموکراتیک لطمه وارد کنند.نظام غالب حکومتی در ایران پیش از اسلام، از نوع سلطنت موروثی بوده‎‌ است و این نوع ازحکومت، تفاوت‌های عمده‌ای با سیستم حکومت دموکراتیک دارد و بر خلاف نقش مؤثر مردم در نظام‌های سیاسی دموکراتیک، در نظام‌های مونارشی،حاکم تصمیم‌گیرنده نهایی است و با این وجود، در ایران باستان، نشانه‌هایی از وجود برخی از عناصر دموکراسی در ساختارهای حکومتی مشاهده می‌شود وقابل توجه است که در این دوران،هیچ یک از سیستم‌های حاکمیتی موجود،شرایط لازم برای ایجاد یک دموکراسی کامل را نداشته‌اند و به عبارت بهتر دموکراسی درایران باستان، به معنی امروزی و مدرن خود هرگز شکل نگرفته و تنها در مقاطعی از تاریخ، برخی از ویژگی‌های جزئی دموکراسی را به عاریه گرفته است.هنگامی که انقلاب اسلامی ایران از دوره های جنگ و بحران و آسیب گذشت و درساحل ثبات پهلو گرفت،زمان محاکات و محاجات تئوریک بر فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی آغاز گردید و ماهیت نظام اسلامی و دموکراتیک ایران به موضوعی کاملا آکادمیک در حوزه های مختلف پژوهشی تبدیل شد و فلسفه، سیاست، تاریخ و جامعه شناسی دست به دست هم دادند تا با طرح مباحث تئوریک درخصوص انقلاب و نظام اسلامی ایران، گفتمان انقلاب اسلامی پدید آمد که دراین خصوص،به نظر می رسد بررسی پیوند سنت ومدرنیسم، اسلامیت وجمهوریت، برای تحلیلگران وصاحبنظران انقلاب اسلامی مهمترین محور را در پژوهشهای علمی آنان تشکیل داده و دراین میان، یکی از مهمترین حوزه های مطالعات مربوط به دموکراسی و اسلام در ایران را حوزه پژوهشهای تاریخی شکل می دهد، اما نه صرفا تاریخ نگاریها و تاریخ شناسی هایی که به دنبال فهم رویدادهای گذشته برای رسیدن به درک کلی تاریخ هستند، بلکه گرایشهای نوگرایانه ای را نیز شامل می شود که دیرینه شناسی پدیده ها را نه الزاما برای درک هماهنگی ها و پیوستگی ها، بلکه برای توجه به تضادها و گسیختگی های تاریخ یک اندیشه یا نظریه پی می گیرند.دموکراسی در ایران، به‌مانند دیگر جوامع، تا قرن بیستم مفهومی مذموم و نامطلوب شمرده می‌شد و به‌طورمثال دریونان باستان ــ که مهد دموکراسی شناخته می‌شود ــ به‌طورمعمول، معنایِ حکومت عوام به دموکراسی اطلاق می‌شد.

دموکراسی یونان باستان، فاقد انتخابات، یعنی فاقد گزینش مقامات از سوی عموم بود و حق رای مردم ــ یعنی انتخابات پارلمانها از سوی جملگی مردها (و نه زنان) ــ فقط در اواخر قرن نوزدهم بود که به‌‌گونه‌ای نهادینه معمول و رایج شد و حتی بریتانیا، فرانسه و امریکا نیز پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که به حق رای عمومی دست یافتند، ازاین‌رو،بحث دموکراسی در ایران، از فضای مذکور جدا نیست و درعین‌حال در شعاع تاثیرات ناشی از تاریخ ایران‌زمین نیز قرار می‌گیرد.اگرچه در تاریخ ایران، از دوره باستان تا قرن حاضر، برخی نشانه‌های مردم‌باوری را می‌توان سراغ گرفت، اما در کل نظام سیاسی ــ اجتماعی در جامعه ایرانی غالبا بر بنیان مناسبات و روابط قبیله‌ای و طایفگی استوار بوده و غالب حاکمیتهای تعریف‌شده در تاریخ ایران، فاقد مقبولیت و اقتدار دموکراتیک بوده‌اند؛ ضمن‌آنکه باید گفت حکومت ، حکومتگران ایران در چارچوب حاکمیتهای قبیله‌ای،عشیره‌ای و فامیل‌سالارانه، چندپارگی و تسلط، ارمغان دیگری برای جامعه به‌همراه نداشته است و آنچه در طول سالیان دراز این مرزوبوم ثابت ماند، ساختار استبدادی حکومت و فرهنگ استبدادزده مردم بوده است؛ به‌گونه‌ای‌که پادشاهان و رهبران حال حاضر این مرزوبوم براین باور بودند که از نسل ایزدان یا به‌عبارتی خداگونه هستند.

در سراسر ایران پس ازاسلام ــ با وجود پیامدهای تاثیرگذار،گزاره‌های دینی بر فرهنگ سیاسی ــ ودرتمام قرنهایی که به متحدشدن دوباره ایران در دوره صفوی انجامید، همین سنت برقرار بود و اگرچه با آغاز دوران صفویه،  گفتمانی متفاوت نسبت به دورانهای گذشته شکل گرفت، اما حاصل این سالیان چیزی جز نهادینه‌شدن فرهنگ سیاسی تک‌‌گفتار و اقتدارگرا نبود.

عصر پهلوی هم با وجود تلاش در بازآفرینی گفتمان مدرنِ معطوف به تشکیل دولت مدرن و منطبق با تغییر و تحولات بین‌المللی، تنها در حد تغییرات سطحی باقی ماند و مردم ایران در جنبش مشروطه تلاش کردند از ظل (قبله عالم و سایه خداوند بر روی زمین) خارج شوند و در سایه قانون‌اساسی مشروطه که مطابق آن مقرر بود پادشاه در جایگاه قانونی خود بر مردم حکم براند و خود نیز مانند دیگر فرمانبران،از فرمانِ قانون پذیرفته‌شده توسط همگان پیروی نماید و زندگی سیاسی را تجربه کنند و در سایه حمایت قانون،از گزند استبداد مصون بمانند؛اما سرانجام دریافتند که استقرار دموکراسی حمایتی در قالب نظام پادشاهی، به‌تنهایی نمی‌تواند جوابگوی نیاز آنها باشد؛چراکه پادشاهی مبتنی بر وراثت و حق الهی حکومت، شاکله مناسبی برای حلول روح دموکراسی نیست و فقدان تناسب میان روح و جسم، فقدان تعادل سیاسی را به‌بار می‌آورد و این فقدان تناسب، خود موجب نبود تعادل سیاسی و خروج نهایی جامعه از حالت طبیعی می‌شود.اگرچه احکام و قواعد و مقررات، معمولا زیاد بودند، ولی قانون عبارت از رای دولت بود که می‌توانست هر لحظه تغییر کند،چون همه حقوق اساسا در انحصار دولت بودند و ازاین‌رو همه وظایف نیز اساسا برعهده دولت قرار می‌گرفت و برعکس ازآنجاکه مردم نیز اصولا حقی نداشتند، لذا وظیفه‌ای هم در برابر دولت برای خود قائل نبودند؛ بنابراین طبقات اجتماعی صرف‌نظراز تضادها و اختلاف منافع در میان خود به هیات اجتماع از دولت بیگانه بودند و یا به‌زبان‌دیگر دولت را از خود نمی‌دانستند و به‌این‌جهت نیز همه آنها در هنگام ضعف و تزلزل دولت، یا آن را می‌کوبیدند یا از آن دفاعی نمی‌کردند.

در چنین اتمسفر سیاسی بود که نارضایتی عمومی در یک هیبت گسترده و به‌هم‌فشرده بروز کرد و بار دیگر طغیان مردمی بر ضد استبداد رخ داد؛ ولی این‌بار در صورت انقلاب و با محتوای جمهوریت‌خواهی و اسلام‌طلبی، بروز نمود، رهبری و سازماندهی شد و به‌دلیل‌ همین فقدان پشتوانه مردمی و شکاف ملت و دولت، رژیم پهلوی به‌زودی تزلزل درونی خود را به نمایش نهاد و مولفه‌هایی نظیر نارضایتی عمومی، رهبری، سازماندهی نارضایتی ها در بستر شاخصه تکمیل‌کننده ضعف سرکوب و نیز فقدان اراده موثر و عمیق در بطن نظام حاکم برای دفاع از رژیمی که هیچ پیوند مردمی را برنتافته بود،در کمتر از چهارده ماه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را به جهانیان نمایاند و انقلاب اسلامی با هویتی ضداستبدادی و ضداستعماری بروز کرد و در لایه‌های درونی این هویت خود، به نفی نظام پادشاهی و تاکید بر تاسیس نظامی مبتنی بر خواست و اراده ملی اقشار و طبقات گوناگون مردم روی آورد و البته پیش از این، مردم ایران یک‌بار در جنبش مشروطه تاحدودزیادی تجربه تلخ شکست در دستیابی به دموکراسی حمایتی را تجربه کرده بودند.انقلاب اسلامی با تاکید بر جمهوریت نظام اسلامی، بر ضرورت کتمان‌ناپذیر اولیت اراده عمومی در پیاده‌شدن احکام اسلامی در چارچوب جامعه ملی پافشاری نمود و مسیر اراده معطوف به دموکراسی در ایران‌ را از دموکراسی حمایتی و نیز انحراف حاصل از دست‌کاری در آن در بستر تاریخی پس از نهضت مشروطه، اصلاح کرد و آن را در فضای گفتمانی ناشی از تشکیل دولت اسلامی تحت اراده عمومی قرار داد و در جمهوری، هیچ هدفی مقدس‌تر از آن نیست که فرد بر خود حکومت کند؛ به‌بیان‌دیگر در جمهوری اندیشه حکومت بر خود فی‌نفسه هدف به‌شمار می‌رود و مطابق جمهوریت، یک نظام سیاسی که فرصت مشارکت درامورعمومی را دراختیارمردم می‌گذارد، نباید صرفا یک دولت باشد، بلکه بیشترازهرچیز یک نوع جامعه است.

در اینجا است که شکاف دولت و ملت به حداقل می‌رسد و یک ارتباط (این‌همانی) در میان آنها پیدا می‌گردد و ایران بعد از انقلاب در یک دوگانگی جمهوریت بر پایه دین اجباری و دموکراسی مانده است در چنین فرایندی، تضعیف این تصورازطریق تخریب اصول و ارزشهای حاکم بر برداشت مردم از کارآمدی دین درعرصه حیات عمومی، بزرگترین تهدید متوجه آن خواهد بود و بر اساس آخرین گزارش آماری منتشرشده از سوی هفته‌نامه اکونومیست، در حال حاضر نزدیک به نیمی از کشورهای جهان در نوعی از دموکراسی به سر می‌برند. این در حالی است که بر اساس این گزارش، جوامعِ انسانی در بیش از یک سومِ کشورهای جهان، از جمله ایران، تحت حکومت‌های استبدادی اداره می‌شوند و از سوی دیگر، عملکرد حکومت جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه اخیر نشانگرِ ناکارآمدیِ کلیت این حکومت در برابر حل مشکلات و بحران‌هاست و از این‌روست که در مقابل مطالبات شهروندان و اعتراضات مردمی، پاسخی جز سرکوب ندارد وهمچنین،بحران مشروعیت،از دست رفتنِ وسیعِ پایگاه اجتماعی،بحران فساد ساختاری،در کنار بحران‌های فزاینده اقتصادی و همچنین بحران محیط زیستی، همگی نشان‌دهنده سقوط و انحلال رژیم سیاسیِ حاکم بر ایران به‌دلیل ناکارآمدی در آینده‌ای نزدیک است. بنابراین، گذار به دموکراسی در ایران نه تنها امری ممکن، بلکه قطعی است. 

براساس یک گزارش سالانه دربارۀ وضعیت دموکراسی در سال ۲۰۲۳ در جهان، حکومت ایران در ردۀ ۱۵۳ جهان و پایین‌تر از کشورهایی چون اریتره، بلاروس و ازبکستان قرار دارد و همچنین در شاخص‌های پنج‌گانۀ دموکراسی که به کشورها از صفر تا ۱۰ امتیاز داده شده، حکومت ایران در شاخص فرآیند انتخابات و کثرت‌گرایی صفر گرفته است و در این پژوهش که بیش از ۱۵ سال است انجام می‌شود و هر سال وضعیت کشورهای گوناگون را بررسی می‌کند، نظام‌های سیاسی در سراسر جهان بنا به این پنج شاخص تحلیل و ارزیابی می‌شوند: فرآیند انتخابات و کثرت گرایی؛عملکرد دولت؛مشارکت سیاسی؛فرهنگ سیاسی؛آزادی‌های مدنی و براساس امتیازهای به‌دست‌آمده، کشورها در یکی از چهار دستۀ دموکراسی کامل،دموکراسی شکننده،شرایط بینابینی یا حکومت‌های دوگانه و در نهایت حکومت‌های اقتدارگرا طبقه‌بندی می‌شوند.

در میان کشورهای منطقۀ خاورمیانه و شمال آفریقا، تنها سه کشور سوریه، یمن و لیبی وضعیت بدتری نسبت به ایران دارند و جمهوری اسلامی با الگوی حکمرانی خود در ردۀ ۱۵۳ قرار گرفته است.

امیرپالوانه

۱۴۰۳ شهریور ۲۵, یکشنبه

دليل حوادث 1401 تبعیض جنسيتي بود نه حجاب


آنچه جامعه‌شناسان تا به امروز متفق‌القول درباره حوادث 1401 گفتند اين بود كه آن حوادث برون‌ريز انباشت مطالباتي است كه در طول سال‌ها ناديده گرفته شده كه بخش عمده‌اي از اين ناديده گرفتن مطالبات مربوط به خواسته‌هاي زنان بوده است.اما آنچه از دل آن حوادث بروز و ظهور كرد اين بود كه زنان به دنبال برداشتن حجاب يا به تعبيري حجاب اجباري بودند اما پس از گذشت دو سال از آن حادثه مشخص شد كه مطالبات زنان خيلي فراتر از حجاب است و همچنان اين مطالبات ناديده گرفته مي‌شود.

به نظر شما تجربه‌اي كه جامعه در سال 1401 پشت سر گذاشت باعث رشد و آگاهي آن شد؟

مساله 1401 را از چند وجه مي‌توان ديد؛ اينكه آيا خودش يك حادثه ناگهاني بود يا حادثه‌اي بود كه از دل تحولات و رخدادها و انباشت وقايع قبلي شكل گرفته بود كه من فكر مي‌كنم حالت دوم بهتر است. يعني آنچه كه در سال 1401 در آن جنبش در ايران رخ داد، يك برون‌ريز و يك آشكارشدگي براي مجموعه‌اي از تغييرات و تحولات و انباشتي از نارضايتي‌ها در جامعه ايراني بود كه آنجا خودش را نشان داد و به هرحال معمولا جنبش‌هاي اجتماعي گاهي‌ اوقات شكل ضمني و ناپيدا دارند و در بطن و مويرگ‌هاي جامعه رخ مي‌دهند و تغييراتي كه دارند ايجاد مي‌كنند، جامعه به دنبال تغييراتي مي‌رود و از آن طرف هم اين جنبش‌ها گاهي اوقات فرصتي براي آشكار شدن و بيرون آمد دارند. يعني هميشه جنبش‌هاي اجتماعي يك دوره مخفي يا اصطلاحا خاموش دارند و يك دوره آشكار و روشن و فعال به تعبيري مثل آتش‌فشان دارند.بخش زيادي‌ از آنچه كه در آن جنبش رخ داد همان تغيير ضمني بود كه در جامعه ايراني، در مساله جنسيتي و نارضايتي از سياست‌هاي جنسيتي در ايران وجود داشت و طي اين دهه‌هاي اخير به‌شدت انباشت شده بود و هر ازچند گاهي به شيوه‌هاي مختلف و در سطح‌هاي خيلي خرد خودش را نشان مي‌داد؛ اما در آن جنبش توانست به شكل فراگيري خود را نشان دهد، در چنين فرصت‌هايي ساير نارضايتي‌ها و انباشت‌ها، ميل به تغيير در جامعه و آرزوي تغيير در جامعه هم ممكن است خودش را به آن تلاقي برساند و نهايتا در آن جنبش بخشي از اقليت‌هاي مذهبي و اقليت‌هاي فرهنگي هم همراه و همراستا شدند.

اگر آن اتفاق را به منزله تغيير در نظر بگيريم، اين تغيير با جامعه چه كرد؟

همانطور كه پيشتر هم گفتم دليل آن حوادث را به موضوع حجاب مرتبط كردند اما مساله اصلي بحث جنسيت بود كه چالش جدي را به وجود آورد و موضوع مهم و اساسي اين است كه چه كسي حق تعيين پوشش را دارد؟‌ آيا بايد صرفا با يك الگوي بالادستي اين كار را كرد يا جامعه حق تصميم‌گيري براي خودش را دارد و آيا حق دارد الگوهاي متكثري را داشته باشد كه جامعه به دنبال آن الگوي متكثر است. اين دو با مبادي و مباني سياست‌گذاري فرهنگي در ايران مغايرت دارد. اما نكته اصلي اين است كه يك بخشي از جنبش‌ها آگاهي جامعه است اما بخشي‌ ديگر يك نوع بازسازي جامعه و تغييري است كه نهادينه مي‌شود و جامعه حداكثر تلاش خودش را براي آن مي‌كند؛ به همين خاطر در آن جنبش مهم‌ترين مساله اين بود كه همه آن تغييرات در جامعه نسبت به اين دو عنصر تبعيض و سياست جنسيتي بود، كه بخش‌ زيادي از آن آشكار و بخش زيادي‌اش در جامعه مستقر شد يعني جامعه يك نوع پوست‌‌اندازي كرد و نگاه جامعه به مساله زن و حجاب بعد از آن جنبش تا حد زيادي تغيير كرد.

همانطور كه مي‌دانيد زنان نقش پررنگي در اتفاق 1401 داشتند فكر مي‌كنيد اين نقش همچنان پررنگ بماند؟

پاسخ اين پرسش را مي‌توان اينطور بيان كرد كه در آن جنبش آگاهي جامعه ازموضوع «تغيير» رشد پيدا نكرد اما مشروعيت اين تغييرات نهادينه شد و جامعه اين تغييرات را پذيرفت و به همين خاطر هم شما حتي در عرصه آييني اين تغيير را مي‌بينيد و حتي جامعه مذهبي هم به آن واكنشي نشان نداد. لذا اين جنبش‌ها را بايد از اين منظر ديد كه چه تغييري را در جامعه نهادينه مي‌كنند و مشروعيت به آن مي‌دهند و جامعه به عبارتي تغيير مسير خودش را نسبت به برخي پديده‌ها آنجا اعلام مي‌كند و من فكر مي‌كنم اين جنبش بيش از همه، معطوف به زندگي روزمره خود جامعه بود، جامعه در اين فوراني كه پيدا كرد توانست اين تغيير را در خودش نهادينه كند.از سوي ديگر، تغييرات، فارغ از اينكه بخواهيم آنها را مثبت ببينيم يا منفي، به‌شدت متنوع و متكثر بودند و به همين دليل به اين سادگي نمي‌شود حكم كلي داد، اما آنچه كه مشخص است اين است كه جامعه خواستار تغيير بود. وقتي حجم بالايي از بخش‌هاي جامعه ايراني در يك جنبش شركت مي‌كنند، نشان مي‌دهد كه اين بخش‌ها با اين تغيير موافق هستند و خواهان آن هستند. لذا به يك تعبيري مساله هويت، سبك زندگي و تغييرات آن است و اينكه فرصت انتخاب جامعه و اعضاي جامعه براي اين سبك زندگي‌ها و هويت‌هاي‌شان به رسميت شناخته شود بالاخص در حوزه جنسيتي و حجاب، اين تغييري بود كه در جامعه رخ داد و جامعه اين را قبول كرد. حالا از كجا مي‌توان پي برد كه جامعه براساس گزارش‌هاي موجود قبول كرده؟ از آنجايي كه بخش‌هاي سنتي و مذهبي جامعه هم در موارد بسياري اين تغيير را پذيرفتند و با آن همراهي كردند. يعني در اين جنبش اين نبود كه بخش سكولار جامعه خواهان تغيير حجاب باشد. در اين جنبش، بخش‌هايي از قشر مذهبي هم همراهي كردند. نه به اين معني كه خودشان بي‌حجاب شوند، بلكه به اين معني كه مي‌گويند حجاب مساله‌اي است كه آدم‌ها حق انتخاب دارند. پدران و مادران مذهبي و سنتي و محجبه كنار دختران با سبك جديد پوشش قرار گرفتند و با آنها همراهي كردند.در جنبش 1401 نمي‌شود گفت زنان نقش بيشتر يا عاطفي خيلي بيشتري داشتند. درست است كه كل جامعه مساله‌شان زنان بود اما اينطور نبود كه تنها زنان در عرصه باشند. خانواده‌ها و بخش‌هاي مختلف جامعه و تمام واحدهاي اجتماعي درگير آن بودند و بر آن مساله ايستادگي كردند. به تعبيري جنبشي كه مربوط به قشر خاصي باشد، نبود بلكه جنبشي بود كه كل بخش‌هاي جامعه را در تمام بخش‌ها و واحدهايش درگير كرده بود، به همين خاطر هم امكان اثرگذاري وسيع داشت.تغيير عمده‌اش در مناسبات، درست است كه ظاهرا پوشش زن بود، اما مساله اصلي در آن جنبش تغيير در بخشي از محفوظات يا الگوهاي رايج جامعه در حوزه جنسيت است. اين است كه جنسيت با يك سيستمي از تفاوت، تفكيك و تبعيض همراه بود، در آن جنبش بخش زيادي از مساله به چالش كشيده شد و نشان داد جامعه ديگر آنطور فكر نمي‌كند. اتفاقا مثلا در مورد تبعيض جنسيتي كه در مورد ارث، حق‌طلاق و به رسميت شناخته شدن حق تصميم‌گيري و انتخاب كه در ايران داريم، پيمايش‌هاي بعد هم نشان داد كه اصلا اينطور نيست و نزديك به 84درصد جامعه ايران موافق اين نيستند كه براي پوشش زن يكي ديگر تعيين تكليف كند؛ حتي اگر موافق خيلي از نوع پوشش‌ها نباشد اما مي‌گويد اين مساله خودش است و ديگران و حاكميت حق تعيين تكليف ندارند. اين خيلي مهم است؛ به همين خاطر بايد اينطور ببينيم.

اتفاقا جنبش 1401 تنها جنبشي بود كه دستاورد عيني و ملموس براي تغيير در جامعه داشت. چون جنبش سبك زندگي بود، جنبش قواعد بنيادين تفكيك جنسيتي در جامعه ايراني بود، جنبشي بود كه از دل مجموعه‌اي از تحولات ريز و مستمر و مداوم و عيني و گاه پنهان در جامعه ايراني نسبت به تبعيض‌هاي جنسيتي بود و به همين خاطر آن جنبش، جنبش خيلي موفقي بود و جامعه براي اولين‌بار توانست بخشي از حريم و حقوق خودش را از ساختار حاكميتي پس بگيرد و به نظر من جامعه طعم برنده‌ شدن را يك‌بار در جنبش در اين نيم قرن اخير چشيد.قاعدتا وقتي كه مساله تبعيض جنسيتي كمرنگ شود و امكان فرصت به زن‌ها هم داده شود، حالا فرض كنيد فردا اين تبعيض‌ها در حوزه مذهب، قوميت، خرده‌فرهنگ‌ها و سبك‌هاي زندگي و غيره هم كاهش پيدا كند، جامعه بخش زيادي از انرژي‌اش را كه به خاطر اين تبعيض‌ها و سركوب‌هاي ناشي از اين تبعيض از دست داده بازيابي مي‌كند و جامعه مي‌تواند پويايي و تحولات بيشتري را نشان دهد و يك تغيير بزرگ همين تغيير در جامعه است و هم ايجاد فرصت‌هاي جديد براي مشاركت نيروهاي جديد است. اينطور ببينيمش به نظرم مي‌رسد اتفاقا آينده مي‌تواند ظرفيت‌ها و پتانسيل‌هاي بسيار بيشتري داشته باشد، چون بخشي از مكانيزم تبعيض كه در قالب جنسيت، قوميت، مذهب و غيره نهادينه شده، وقتي كم و كمرنگ و ضعيف شود و برداشته شود، بخشي از نيروي جامعه آزاد مي‌شود و شما يك فرصت و پتانسيلي براي پويايي، توسعه و تحول جامعه پيدا مي‌كنيد. حالا اينكه چقدر تحقق پيدا كند ديگر به شرايط بعدي‌اش بستگي دارد.

امیرپالوانه

پست های ویژه

سرنوشت امضا کنندگان بیانیه استعفا خامنه‌ای

  سران حکومت جمهوری اسلامی به سردمداری علی خامنه‌ای همواره تلاش داشته‌اند نظام دیکتاتوری خود را یک حکومت آزاد معرفی کنند.این درحالی است که ه...

پست های پرطرفدار