ناگهان فهمیدیم، واقعا فهمیدیم، چقدرنه تنها تو وخواهرت بلکه همه ما در سرزمین اشغال شده خودمان غریب هستیم.
برای مدتی همه ایرانیان از داخل و خارج یکی شدند و دیدیم آن ها که رفته اند هم هنوز هستند...
مرگ غریبانه تو لحظاتی را پدید آوردند که باور کردیم به زودی کاخ ضحاک را فتح میکنیم و از تمام رسانه ها فریاد میزنیم:
"ارتش به ملت پیوست!"
"صدا و سیما فتح شد"!
ضحاک دستگیر شد!"
"ایران آزاد شد"!
به غربت تووغیرتمان صدها کشته دادیم، زنان مردان دختران و پسران جوان و حتی کودکان خردسال از وحشت اسم تو ضحاک خونخوار بیش از صد نفر از برادران و خواهرانمان را اعدام کرد.
نوچه هایش خواهرمان و برادرانمان را ربودند، به آنها تجاوز کردند، کورشان کردند، بی رحمانه کشتند..
داستان ها را عوض کردند، بیماری های زمینه ای، خودکشی و ....
مهسا !
نهایت تلاشمان را کردیم، ولی هر چه فریاد زدیم نیمه خفته بیدار نشد، بیرون نیامد تا کار را یکسره کنیم.
در خانه نشست و بهترین فرصت را هدر داد.