۱۴۰۴ خرداد ۲۹, پنجشنبه

من از جنگ میترسم

 


من از جنگ می ترسم چون جنگ سواد ندارد؛

چون شناسنامهٔ آدم ها را نمی خواند، 

دفتر مشق بچه ها را نمی خواند،

قبالهٔ ازدواج نو عروسان را نمی خواند. مدرک دانشگاهی تحصیل‌ کردگان را نمی خواند. 

من از جنگ می‌ترسم چون جنگ کور است؛ 

جوانی پسران را نمی بیند، 

زیبایی دخترکان را نمی بیند،

 فردای کودکان را نمی بیند،

 آرزوهای انسان را نمی بیند، 

رؤیاها و دلتنگی‌ها و حسرت‌ها را نمی‌بیند. 

من از جنگ می‌ترسم چون جنگ ادب ندارد؛ 

پایش را می‌گذارد روی خانه ها، 

روی آدم‌ها، 

روی قلب‌ها و عشق‌ها و تمناها. 

روی تأسیسات اقتصادی که با سال ها خون دل  ساخته شده‌اند. 

من از جنگ می‌ترسم چون آشنا و غریب سرش نمی‌شود؛ 

خوب و بد سرش نمی‌شود. 

دیندار و بی‌دین نمیشناسد، 

پیر و جوان نمی شناسد، 

باسواد و بی‌سواد نمی شناسد، 

فقیر و غنی نمی شناسد، 

تر و خشک را نمی‌شناسد، 

پایش به هر جا که برسد همه را می‌سوزاند. 

من از جنگ می‌ترسم چون هر لباسی که بپوشد؛

هر نقابی که بزند، 

هر شعاری که بدهد، 

باز هم جنگ است و جنگ را از هر طرف که بنویسی گنج نخواهد شد، 

رنج خواهد شد. 

من از جنگ می‌ترسم چون جنگ از همه انتقام می‌گیرد، 

از همه.

حالا فهمیدم که از جنگ نمیترسم من از دست دادن ها میترسم و جنگ یعنی از دست دادن ها.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر