۱۴۰۳ مهر ۳, سه‌شنبه

دموکراسی و ایران

 

مردم‌سالاری، یا دِموکراسی حکومتی است که در آن مردم، اختیار برای انتخاب قانون و قانون‌گذار دارند و موضوعات اصلی مردمسالاری عبارتند از:آزادی اجتماع،آزادی بیان،شهروندی،رضایت حکومت‌شوندگان،حق زندگی وحقوق پیروان سایر ادیان است.

انواع مختلفی ازدموکراسی وجود دارند وجامعه بین‌الملل نیزشاهد درصدها وشاخص مردم‌سالاری است و میان انواع گوناگون دموکراسی موجود، تفاوت‌های بنیادین هستند.بعضی از آن‌ها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان می‌گذارند و در هر صورت اگر در یک دموکراسی، قانون‌گذاری دقیق برای جلوگیری از تقسیم نامتعادل قدرت جامعه سیاسی (برای مثال تفکیک قوا) صورت نگیرد، یک شاخهٔ نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته و به آن نظام دموکراتیک لطمه وارد کنند.نظام غالب حکومتی در ایران پیش از اسلام، از نوع سلطنت موروثی بوده‎‌ است و این نوع ازحکومت، تفاوت‌های عمده‌ای با سیستم حکومت دموکراتیک دارد و بر خلاف نقش مؤثر مردم در نظام‌های سیاسی دموکراتیک، در نظام‌های مونارشی،حاکم تصمیم‌گیرنده نهایی است و با این وجود، در ایران باستان، نشانه‌هایی از وجود برخی از عناصر دموکراسی در ساختارهای حکومتی مشاهده می‌شود وقابل توجه است که در این دوران،هیچ یک از سیستم‌های حاکمیتی موجود،شرایط لازم برای ایجاد یک دموکراسی کامل را نداشته‌اند و به عبارت بهتر دموکراسی درایران باستان، به معنی امروزی و مدرن خود هرگز شکل نگرفته و تنها در مقاطعی از تاریخ، برخی از ویژگی‌های جزئی دموکراسی را به عاریه گرفته است.هنگامی که انقلاب اسلامی ایران از دوره های جنگ و بحران و آسیب گذشت و درساحل ثبات پهلو گرفت،زمان محاکات و محاجات تئوریک بر فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی آغاز گردید و ماهیت نظام اسلامی و دموکراتیک ایران به موضوعی کاملا آکادمیک در حوزه های مختلف پژوهشی تبدیل شد و فلسفه، سیاست، تاریخ و جامعه شناسی دست به دست هم دادند تا با طرح مباحث تئوریک درخصوص انقلاب و نظام اسلامی ایران، گفتمان انقلاب اسلامی پدید آمد که دراین خصوص،به نظر می رسد بررسی پیوند سنت ومدرنیسم، اسلامیت وجمهوریت، برای تحلیلگران وصاحبنظران انقلاب اسلامی مهمترین محور را در پژوهشهای علمی آنان تشکیل داده و دراین میان، یکی از مهمترین حوزه های مطالعات مربوط به دموکراسی و اسلام در ایران را حوزه پژوهشهای تاریخی شکل می دهد، اما نه صرفا تاریخ نگاریها و تاریخ شناسی هایی که به دنبال فهم رویدادهای گذشته برای رسیدن به درک کلی تاریخ هستند، بلکه گرایشهای نوگرایانه ای را نیز شامل می شود که دیرینه شناسی پدیده ها را نه الزاما برای درک هماهنگی ها و پیوستگی ها، بلکه برای توجه به تضادها و گسیختگی های تاریخ یک اندیشه یا نظریه پی می گیرند.دموکراسی در ایران، به‌مانند دیگر جوامع، تا قرن بیستم مفهومی مذموم و نامطلوب شمرده می‌شد و به‌طورمثال دریونان باستان ــ که مهد دموکراسی شناخته می‌شود ــ به‌طورمعمول، معنایِ حکومت عوام به دموکراسی اطلاق می‌شد.

دموکراسی یونان باستان، فاقد انتخابات، یعنی فاقد گزینش مقامات از سوی عموم بود و حق رای مردم ــ یعنی انتخابات پارلمانها از سوی جملگی مردها (و نه زنان) ــ فقط در اواخر قرن نوزدهم بود که به‌‌گونه‌ای نهادینه معمول و رایج شد و حتی بریتانیا، فرانسه و امریکا نیز پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که به حق رای عمومی دست یافتند، ازاین‌رو،بحث دموکراسی در ایران، از فضای مذکور جدا نیست و درعین‌حال در شعاع تاثیرات ناشی از تاریخ ایران‌زمین نیز قرار می‌گیرد.اگرچه در تاریخ ایران، از دوره باستان تا قرن حاضر، برخی نشانه‌های مردم‌باوری را می‌توان سراغ گرفت، اما در کل نظام سیاسی ــ اجتماعی در جامعه ایرانی غالبا بر بنیان مناسبات و روابط قبیله‌ای و طایفگی استوار بوده و غالب حاکمیتهای تعریف‌شده در تاریخ ایران، فاقد مقبولیت و اقتدار دموکراتیک بوده‌اند؛ ضمن‌آنکه باید گفت حکومت ، حکومتگران ایران در چارچوب حاکمیتهای قبیله‌ای،عشیره‌ای و فامیل‌سالارانه، چندپارگی و تسلط، ارمغان دیگری برای جامعه به‌همراه نداشته است و آنچه در طول سالیان دراز این مرزوبوم ثابت ماند، ساختار استبدادی حکومت و فرهنگ استبدادزده مردم بوده است؛ به‌گونه‌ای‌که پادشاهان و رهبران حال حاضر این مرزوبوم براین باور بودند که از نسل ایزدان یا به‌عبارتی خداگونه هستند.

در سراسر ایران پس ازاسلام ــ با وجود پیامدهای تاثیرگذار،گزاره‌های دینی بر فرهنگ سیاسی ــ ودرتمام قرنهایی که به متحدشدن دوباره ایران در دوره صفوی انجامید، همین سنت برقرار بود و اگرچه با آغاز دوران صفویه،  گفتمانی متفاوت نسبت به دورانهای گذشته شکل گرفت، اما حاصل این سالیان چیزی جز نهادینه‌شدن فرهنگ سیاسی تک‌‌گفتار و اقتدارگرا نبود.

عصر پهلوی هم با وجود تلاش در بازآفرینی گفتمان مدرنِ معطوف به تشکیل دولت مدرن و منطبق با تغییر و تحولات بین‌المللی، تنها در حد تغییرات سطحی باقی ماند و مردم ایران در جنبش مشروطه تلاش کردند از ظل (قبله عالم و سایه خداوند بر روی زمین) خارج شوند و در سایه قانون‌اساسی مشروطه که مطابق آن مقرر بود پادشاه در جایگاه قانونی خود بر مردم حکم براند و خود نیز مانند دیگر فرمانبران،از فرمانِ قانون پذیرفته‌شده توسط همگان پیروی نماید و زندگی سیاسی را تجربه کنند و در سایه حمایت قانون،از گزند استبداد مصون بمانند؛اما سرانجام دریافتند که استقرار دموکراسی حمایتی در قالب نظام پادشاهی، به‌تنهایی نمی‌تواند جوابگوی نیاز آنها باشد؛چراکه پادشاهی مبتنی بر وراثت و حق الهی حکومت، شاکله مناسبی برای حلول روح دموکراسی نیست و فقدان تناسب میان روح و جسم، فقدان تعادل سیاسی را به‌بار می‌آورد و این فقدان تناسب، خود موجب نبود تعادل سیاسی و خروج نهایی جامعه از حالت طبیعی می‌شود.اگرچه احکام و قواعد و مقررات، معمولا زیاد بودند، ولی قانون عبارت از رای دولت بود که می‌توانست هر لحظه تغییر کند،چون همه حقوق اساسا در انحصار دولت بودند و ازاین‌رو همه وظایف نیز اساسا برعهده دولت قرار می‌گرفت و برعکس ازآنجاکه مردم نیز اصولا حقی نداشتند، لذا وظیفه‌ای هم در برابر دولت برای خود قائل نبودند؛ بنابراین طبقات اجتماعی صرف‌نظراز تضادها و اختلاف منافع در میان خود به هیات اجتماع از دولت بیگانه بودند و یا به‌زبان‌دیگر دولت را از خود نمی‌دانستند و به‌این‌جهت نیز همه آنها در هنگام ضعف و تزلزل دولت، یا آن را می‌کوبیدند یا از آن دفاعی نمی‌کردند.

در چنین اتمسفر سیاسی بود که نارضایتی عمومی در یک هیبت گسترده و به‌هم‌فشرده بروز کرد و بار دیگر طغیان مردمی بر ضد استبداد رخ داد؛ ولی این‌بار در صورت انقلاب و با محتوای جمهوریت‌خواهی و اسلام‌طلبی، بروز نمود، رهبری و سازماندهی شد و به‌دلیل‌ همین فقدان پشتوانه مردمی و شکاف ملت و دولت، رژیم پهلوی به‌زودی تزلزل درونی خود را به نمایش نهاد و مولفه‌هایی نظیر نارضایتی عمومی، رهبری، سازماندهی نارضایتی ها در بستر شاخصه تکمیل‌کننده ضعف سرکوب و نیز فقدان اراده موثر و عمیق در بطن نظام حاکم برای دفاع از رژیمی که هیچ پیوند مردمی را برنتافته بود،در کمتر از چهارده ماه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را به جهانیان نمایاند و انقلاب اسلامی با هویتی ضداستبدادی و ضداستعماری بروز کرد و در لایه‌های درونی این هویت خود، به نفی نظام پادشاهی و تاکید بر تاسیس نظامی مبتنی بر خواست و اراده ملی اقشار و طبقات گوناگون مردم روی آورد و البته پیش از این، مردم ایران یک‌بار در جنبش مشروطه تاحدودزیادی تجربه تلخ شکست در دستیابی به دموکراسی حمایتی را تجربه کرده بودند.انقلاب اسلامی با تاکید بر جمهوریت نظام اسلامی، بر ضرورت کتمان‌ناپذیر اولیت اراده عمومی در پیاده‌شدن احکام اسلامی در چارچوب جامعه ملی پافشاری نمود و مسیر اراده معطوف به دموکراسی در ایران‌ را از دموکراسی حمایتی و نیز انحراف حاصل از دست‌کاری در آن در بستر تاریخی پس از نهضت مشروطه، اصلاح کرد و آن را در فضای گفتمانی ناشی از تشکیل دولت اسلامی تحت اراده عمومی قرار داد و در جمهوری، هیچ هدفی مقدس‌تر از آن نیست که فرد بر خود حکومت کند؛ به‌بیان‌دیگر در جمهوری اندیشه حکومت بر خود فی‌نفسه هدف به‌شمار می‌رود و مطابق جمهوریت، یک نظام سیاسی که فرصت مشارکت درامورعمومی را دراختیارمردم می‌گذارد، نباید صرفا یک دولت باشد، بلکه بیشترازهرچیز یک نوع جامعه است.

در اینجا است که شکاف دولت و ملت به حداقل می‌رسد و یک ارتباط (این‌همانی) در میان آنها پیدا می‌گردد و ایران بعد از انقلاب در یک دوگانگی جمهوریت بر پایه دین اجباری و دموکراسی مانده است در چنین فرایندی، تضعیف این تصورازطریق تخریب اصول و ارزشهای حاکم بر برداشت مردم از کارآمدی دین درعرصه حیات عمومی، بزرگترین تهدید متوجه آن خواهد بود و بر اساس آخرین گزارش آماری منتشرشده از سوی هفته‌نامه اکونومیست، در حال حاضر نزدیک به نیمی از کشورهای جهان در نوعی از دموکراسی به سر می‌برند. این در حالی است که بر اساس این گزارش، جوامعِ انسانی در بیش از یک سومِ کشورهای جهان، از جمله ایران، تحت حکومت‌های استبدادی اداره می‌شوند و از سوی دیگر، عملکرد حکومت جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه اخیر نشانگرِ ناکارآمدیِ کلیت این حکومت در برابر حل مشکلات و بحران‌هاست و از این‌روست که در مقابل مطالبات شهروندان و اعتراضات مردمی، پاسخی جز سرکوب ندارد وهمچنین،بحران مشروعیت،از دست رفتنِ وسیعِ پایگاه اجتماعی،بحران فساد ساختاری،در کنار بحران‌های فزاینده اقتصادی و همچنین بحران محیط زیستی، همگی نشان‌دهنده سقوط و انحلال رژیم سیاسیِ حاکم بر ایران به‌دلیل ناکارآمدی در آینده‌ای نزدیک است. بنابراین، گذار به دموکراسی در ایران نه تنها امری ممکن، بلکه قطعی است. 

براساس یک گزارش سالانه دربارۀ وضعیت دموکراسی در سال ۲۰۲۳ در جهان، حکومت ایران در ردۀ ۱۵۳ جهان و پایین‌تر از کشورهایی چون اریتره، بلاروس و ازبکستان قرار دارد و همچنین در شاخص‌های پنج‌گانۀ دموکراسی که به کشورها از صفر تا ۱۰ امتیاز داده شده، حکومت ایران در شاخص فرآیند انتخابات و کثرت‌گرایی صفر گرفته است و در این پژوهش که بیش از ۱۵ سال است انجام می‌شود و هر سال وضعیت کشورهای گوناگون را بررسی می‌کند، نظام‌های سیاسی در سراسر جهان بنا به این پنج شاخص تحلیل و ارزیابی می‌شوند: فرآیند انتخابات و کثرت گرایی؛عملکرد دولت؛مشارکت سیاسی؛فرهنگ سیاسی؛آزادی‌های مدنی و براساس امتیازهای به‌دست‌آمده، کشورها در یکی از چهار دستۀ دموکراسی کامل،دموکراسی شکننده،شرایط بینابینی یا حکومت‌های دوگانه و در نهایت حکومت‌های اقتدارگرا طبقه‌بندی می‌شوند.

در میان کشورهای منطقۀ خاورمیانه و شمال آفریقا، تنها سه کشور سوریه، یمن و لیبی وضعیت بدتری نسبت به ایران دارند و جمهوری اسلامی با الگوی حکمرانی خود در ردۀ ۱۵۳ قرار گرفته است.

امیرپالوانه

۱۴۰۳ شهریور ۲۵, یکشنبه

دليل حوادث 1401 تبعیض جنسيتي بود نه حجاب


آنچه جامعه‌شناسان تا به امروز متفق‌القول درباره حوادث 1401 گفتند اين بود كه آن حوادث برون‌ريز انباشت مطالباتي است كه در طول سال‌ها ناديده گرفته شده كه بخش عمده‌اي از اين ناديده گرفتن مطالبات مربوط به خواسته‌هاي زنان بوده است.اما آنچه از دل آن حوادث بروز و ظهور كرد اين بود كه زنان به دنبال برداشتن حجاب يا به تعبيري حجاب اجباري بودند اما پس از گذشت دو سال از آن حادثه مشخص شد كه مطالبات زنان خيلي فراتر از حجاب است و همچنان اين مطالبات ناديده گرفته مي‌شود.

به نظر شما تجربه‌اي كه جامعه در سال 1401 پشت سر گذاشت باعث رشد و آگاهي آن شد؟

مساله 1401 را از چند وجه مي‌توان ديد؛ اينكه آيا خودش يك حادثه ناگهاني بود يا حادثه‌اي بود كه از دل تحولات و رخدادها و انباشت وقايع قبلي شكل گرفته بود كه من فكر مي‌كنم حالت دوم بهتر است. يعني آنچه كه در سال 1401 در آن جنبش در ايران رخ داد، يك برون‌ريز و يك آشكارشدگي براي مجموعه‌اي از تغييرات و تحولات و انباشتي از نارضايتي‌ها در جامعه ايراني بود كه آنجا خودش را نشان داد و به هرحال معمولا جنبش‌هاي اجتماعي گاهي‌ اوقات شكل ضمني و ناپيدا دارند و در بطن و مويرگ‌هاي جامعه رخ مي‌دهند و تغييراتي كه دارند ايجاد مي‌كنند، جامعه به دنبال تغييراتي مي‌رود و از آن طرف هم اين جنبش‌ها گاهي اوقات فرصتي براي آشكار شدن و بيرون آمد دارند. يعني هميشه جنبش‌هاي اجتماعي يك دوره مخفي يا اصطلاحا خاموش دارند و يك دوره آشكار و روشن و فعال به تعبيري مثل آتش‌فشان دارند.بخش زيادي‌ از آنچه كه در آن جنبش رخ داد همان تغيير ضمني بود كه در جامعه ايراني، در مساله جنسيتي و نارضايتي از سياست‌هاي جنسيتي در ايران وجود داشت و طي اين دهه‌هاي اخير به‌شدت انباشت شده بود و هر ازچند گاهي به شيوه‌هاي مختلف و در سطح‌هاي خيلي خرد خودش را نشان مي‌داد؛ اما در آن جنبش توانست به شكل فراگيري خود را نشان دهد، در چنين فرصت‌هايي ساير نارضايتي‌ها و انباشت‌ها، ميل به تغيير در جامعه و آرزوي تغيير در جامعه هم ممكن است خودش را به آن تلاقي برساند و نهايتا در آن جنبش بخشي از اقليت‌هاي مذهبي و اقليت‌هاي فرهنگي هم همراه و همراستا شدند.

اگر آن اتفاق را به منزله تغيير در نظر بگيريم، اين تغيير با جامعه چه كرد؟

همانطور كه پيشتر هم گفتم دليل آن حوادث را به موضوع حجاب مرتبط كردند اما مساله اصلي بحث جنسيت بود كه چالش جدي را به وجود آورد و موضوع مهم و اساسي اين است كه چه كسي حق تعيين پوشش را دارد؟‌ آيا بايد صرفا با يك الگوي بالادستي اين كار را كرد يا جامعه حق تصميم‌گيري براي خودش را دارد و آيا حق دارد الگوهاي متكثري را داشته باشد كه جامعه به دنبال آن الگوي متكثر است. اين دو با مبادي و مباني سياست‌گذاري فرهنگي در ايران مغايرت دارد. اما نكته اصلي اين است كه يك بخشي از جنبش‌ها آگاهي جامعه است اما بخشي‌ ديگر يك نوع بازسازي جامعه و تغييري است كه نهادينه مي‌شود و جامعه حداكثر تلاش خودش را براي آن مي‌كند؛ به همين خاطر در آن جنبش مهم‌ترين مساله اين بود كه همه آن تغييرات در جامعه نسبت به اين دو عنصر تبعيض و سياست جنسيتي بود، كه بخش‌ زيادي از آن آشكار و بخش زيادي‌اش در جامعه مستقر شد يعني جامعه يك نوع پوست‌‌اندازي كرد و نگاه جامعه به مساله زن و حجاب بعد از آن جنبش تا حد زيادي تغيير كرد.

همانطور كه مي‌دانيد زنان نقش پررنگي در اتفاق 1401 داشتند فكر مي‌كنيد اين نقش همچنان پررنگ بماند؟

پاسخ اين پرسش را مي‌توان اينطور بيان كرد كه در آن جنبش آگاهي جامعه ازموضوع «تغيير» رشد پيدا نكرد اما مشروعيت اين تغييرات نهادينه شد و جامعه اين تغييرات را پذيرفت و به همين خاطر هم شما حتي در عرصه آييني اين تغيير را مي‌بينيد و حتي جامعه مذهبي هم به آن واكنشي نشان نداد. لذا اين جنبش‌ها را بايد از اين منظر ديد كه چه تغييري را در جامعه نهادينه مي‌كنند و مشروعيت به آن مي‌دهند و جامعه به عبارتي تغيير مسير خودش را نسبت به برخي پديده‌ها آنجا اعلام مي‌كند و من فكر مي‌كنم اين جنبش بيش از همه، معطوف به زندگي روزمره خود جامعه بود، جامعه در اين فوراني كه پيدا كرد توانست اين تغيير را در خودش نهادينه كند.از سوي ديگر، تغييرات، فارغ از اينكه بخواهيم آنها را مثبت ببينيم يا منفي، به‌شدت متنوع و متكثر بودند و به همين دليل به اين سادگي نمي‌شود حكم كلي داد، اما آنچه كه مشخص است اين است كه جامعه خواستار تغيير بود. وقتي حجم بالايي از بخش‌هاي جامعه ايراني در يك جنبش شركت مي‌كنند، نشان مي‌دهد كه اين بخش‌ها با اين تغيير موافق هستند و خواهان آن هستند. لذا به يك تعبيري مساله هويت، سبك زندگي و تغييرات آن است و اينكه فرصت انتخاب جامعه و اعضاي جامعه براي اين سبك زندگي‌ها و هويت‌هاي‌شان به رسميت شناخته شود بالاخص در حوزه جنسيتي و حجاب، اين تغييري بود كه در جامعه رخ داد و جامعه اين را قبول كرد. حالا از كجا مي‌توان پي برد كه جامعه براساس گزارش‌هاي موجود قبول كرده؟ از آنجايي كه بخش‌هاي سنتي و مذهبي جامعه هم در موارد بسياري اين تغيير را پذيرفتند و با آن همراهي كردند. يعني در اين جنبش اين نبود كه بخش سكولار جامعه خواهان تغيير حجاب باشد. در اين جنبش، بخش‌هايي از قشر مذهبي هم همراهي كردند. نه به اين معني كه خودشان بي‌حجاب شوند، بلكه به اين معني كه مي‌گويند حجاب مساله‌اي است كه آدم‌ها حق انتخاب دارند. پدران و مادران مذهبي و سنتي و محجبه كنار دختران با سبك جديد پوشش قرار گرفتند و با آنها همراهي كردند.در جنبش 1401 نمي‌شود گفت زنان نقش بيشتر يا عاطفي خيلي بيشتري داشتند. درست است كه كل جامعه مساله‌شان زنان بود اما اينطور نبود كه تنها زنان در عرصه باشند. خانواده‌ها و بخش‌هاي مختلف جامعه و تمام واحدهاي اجتماعي درگير آن بودند و بر آن مساله ايستادگي كردند. به تعبيري جنبشي كه مربوط به قشر خاصي باشد، نبود بلكه جنبشي بود كه كل بخش‌هاي جامعه را در تمام بخش‌ها و واحدهايش درگير كرده بود، به همين خاطر هم امكان اثرگذاري وسيع داشت.تغيير عمده‌اش در مناسبات، درست است كه ظاهرا پوشش زن بود، اما مساله اصلي در آن جنبش تغيير در بخشي از محفوظات يا الگوهاي رايج جامعه در حوزه جنسيت است. اين است كه جنسيت با يك سيستمي از تفاوت، تفكيك و تبعيض همراه بود، در آن جنبش بخش زيادي از مساله به چالش كشيده شد و نشان داد جامعه ديگر آنطور فكر نمي‌كند. اتفاقا مثلا در مورد تبعيض جنسيتي كه در مورد ارث، حق‌طلاق و به رسميت شناخته شدن حق تصميم‌گيري و انتخاب كه در ايران داريم، پيمايش‌هاي بعد هم نشان داد كه اصلا اينطور نيست و نزديك به 84درصد جامعه ايران موافق اين نيستند كه براي پوشش زن يكي ديگر تعيين تكليف كند؛ حتي اگر موافق خيلي از نوع پوشش‌ها نباشد اما مي‌گويد اين مساله خودش است و ديگران و حاكميت حق تعيين تكليف ندارند. اين خيلي مهم است؛ به همين خاطر بايد اينطور ببينيم.

اتفاقا جنبش 1401 تنها جنبشي بود كه دستاورد عيني و ملموس براي تغيير در جامعه داشت. چون جنبش سبك زندگي بود، جنبش قواعد بنيادين تفكيك جنسيتي در جامعه ايراني بود، جنبشي بود كه از دل مجموعه‌اي از تحولات ريز و مستمر و مداوم و عيني و گاه پنهان در جامعه ايراني نسبت به تبعيض‌هاي جنسيتي بود و به همين خاطر آن جنبش، جنبش خيلي موفقي بود و جامعه براي اولين‌بار توانست بخشي از حريم و حقوق خودش را از ساختار حاكميتي پس بگيرد و به نظر من جامعه طعم برنده‌ شدن را يك‌بار در جنبش در اين نيم قرن اخير چشيد.قاعدتا وقتي كه مساله تبعيض جنسيتي كمرنگ شود و امكان فرصت به زن‌ها هم داده شود، حالا فرض كنيد فردا اين تبعيض‌ها در حوزه مذهب، قوميت، خرده‌فرهنگ‌ها و سبك‌هاي زندگي و غيره هم كاهش پيدا كند، جامعه بخش زيادي از انرژي‌اش را كه به خاطر اين تبعيض‌ها و سركوب‌هاي ناشي از اين تبعيض از دست داده بازيابي مي‌كند و جامعه مي‌تواند پويايي و تحولات بيشتري را نشان دهد و يك تغيير بزرگ همين تغيير در جامعه است و هم ايجاد فرصت‌هاي جديد براي مشاركت نيروهاي جديد است. اينطور ببينيمش به نظرم مي‌رسد اتفاقا آينده مي‌تواند ظرفيت‌ها و پتانسيل‌هاي بسيار بيشتري داشته باشد، چون بخشي از مكانيزم تبعيض كه در قالب جنسيت، قوميت، مذهب و غيره نهادينه شده، وقتي كم و كمرنگ و ضعيف شود و برداشته شود، بخشي از نيروي جامعه آزاد مي‌شود و شما يك فرصت و پتانسيلي براي پويايي، توسعه و تحول جامعه پيدا مي‌كنيد. حالا اينكه چقدر تحقق پيدا كند ديگر به شرايط بعدي‌اش بستگي دارد.

امیرپالوانه

برای مهسا امینی (ژینا امینی) در دومین سالگردش


مهسا(ژینا) امینی تو انقلاب زن زندگی آزادی را بر روی پوسته خاکستری نسلی خاکستری تر حک کردی.
جمله سنگین ترازسنگ قبر"ما اینجا غریبیم، خواهرم را نبرید...."جرقه ای در غیرت خفته ما پدید آورد و موجی ازآتش ودود برپا کرد.
ناگهان فهمیدیم، واقعا فهمیدیم، چقدرنه تنها تو وخواهرت بلکه همه ما در سرزمین اشغال شده خودمان غریب هستیم. 
برای مدتی همه ایرانیان از داخل و خارج یکی شدند و دیدیم آن ها که رفته اند هم هنوز هستند...
مرگ غریبانه تو لحظاتی را پدید آوردند که باور کردیم به زودی کاخ ضحاک را فتح میکنیم و از تمام رسانه ها فریاد میزنیم:  
"ارتش به ملت پیوست!" 
"صدا و سیما فتح شد"! 
ضحاک دستگیر شد!"   
"ایران آزاد شد"!    
  به غربت تووغیرتمان صدها کشته دادیم، زنان مردان دختران و پسران جوان و حتی کودکان خردسال از وحشت اسم تو ضحاک خونخوار بیش از صد نفر از برادران و خواهرانمان را اعدام کرد.
ده ها هزار نفر را زندانی کرد.
نوچه هایش خواهرمان و برادرانمان را ربودند، به آنها تجاوز کردند، کورشان کردند، بی رحمانه کشتند..  
داستان ها را عوض کردند، بیماری های زمینه ای، خودکشی و ....    
 مهسا !
تو رفتی ولی نامت جاودانه شد. تو اثبات توانایی ما برای پایین کشیدن ظلمی.
مهسا!  
نهایت تلاشمان را کردیم، ولی هر چه فریاد  زدیم نیمه خفته بیدار نشد، بیرون نیامد تا کار را یکسره کنیم.  
در خانه نشست و بهترین فرصت را هدر داد.
اینبار شاید نیمه خفته هم به ما بپیوندد تا شاید ضحاک و دارو دسته خونخوارش را به خاک بکشیم!
و نه بن بستی نه کوچه ای نه خیابانی بلکه شهری را، استانی را به نامت بخوانیم.

۱۴۰۳ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

نقش مستقیم علی خامنه‌ای در اعدام معترضان ایرانی

اعدام های سال 67
هرچند علی خامنه‌ای همواره در جایگاه طلبکار ظاهر می‌شود و خودش را فاقد هرگونه مسئولیتی می‌داند اما نقش مستقیم او در همه جنایات جمهوری اسلامی قابل مشاهده است و به بیان دیگر، برخلاف چیزی که طرفداران حکومت سعی دارند تبلیغ کنند، همه تصمیمات در جمهوری اسلامی با نظر مستقیم علی خامنه‌ای اتخاذ و اجرا می‌شوند. اعدام ایرانیان آزادیخواه در دادگاه‌های نمایشی حکومت نیز از این قاعده مستثنی نبوده و با کمی کنکاش به راحتی می‌توان دریافت که شخص علی خامنه‌ای دستور اعدام‌ها را صادر می‌کند.

نقش مستقیم علی خامنه‌ای در اعدام ایرانیان آزادیخواه: با اینکه خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی شهریور ۱۴۰۱ و  بعد از قتل حکومتی مهسا امینی آغاز شد، اما تقریبا همه کارشناسان سیاسی و اجتماعی مستقل اتفاق نظر دارند که این خیزش انقلابی ادامه خیزش‌های سراسری گذشته بویژه دی ۹۶ و آبان ۹۸ و همچنین تظاهرات پراکنده صنفی  در سال‌های اخیر است.بنابراین، یک خیزش انقلابی این چنینی علیه جمهوری اسلامی به راحتی قابل پیش بینی بود و علی خامنه‌ای و دیگر مقامات جمهوری اسلامی  نیز می‌توانستند اتفاقاتی مشابه آنچه امروز در خیابان‌های ایران می‌گذرد را پیش بینی کنند؛ از همین رو، علی خامنه‌ای مجوز اعدام‌ها و برخورد وحشیانه با معترضان را پیش از شهریور ۱۴۰۱ صادر کرده و کماکان با ادامه خیزش مردم علیه دیکتاتوری جمهوری اسلامی بر موضع خود تاکید می‌کند.

خدای سال ۶۰ همان خدای امسال است: دهه ۶۰ خورشیدی یکی از تاریک‌ترین و وحشتناک‌ترین دوران حکومت جمهوری اسلامی بود. از اعدام‌های دسته جمعی زندانیان عقیدتی سیاسی در سال‌های ۶۰ و ۶۷ که بدون محاکمه انجام و قربانیان آن‌ها در گورهای دسته جمعی دفن شدند گرفته تا ربودن، کتک زدن و قتل شهروندان ایرانی با جرم‌هایی مثل پوشیدن شلوار جین، بر سر نداشتن چادر، آرایش کردن یا حتی پوشیدن پیراهن آستین کوتاه. 

علی خامنه‌ای اما این دهه را یکی از بهترین دهه‌های تاریخ ایران می‌داند و معتقد است که این جنایات جمهوری اسلامی یک تجربه موفق است و مسئولان امروزی باید از تجربه به گفته او  -موفق-  دهه ۶۰ خورشیدی برای مدیریت کشور استفاده کنند.

وی در همین راستا تیر ماه امسال در جمع تعدادی از مسئولان قوه قضاییه جمهوری اسلامی اعلام کرد:

ما در سال ۶۰، در مقابل این همه حادثه و شدّت عمل توانستیم روی پای خودمان بِایستیم و دشمن را ناامید کنیم، امروز هم میتوانیم؛ خدای سال ۶۰، همان خدای امسال است؛ خدای دوران‌های سختی و دوران‌های گوناگون یکی است، همه‌ی سنّت‌های الهی هم سر جایش است. سعی کنیم خودمان را مصداق سنّت‌های الهی در راه پیشرفت قرار دهیم؛ سعی‌مان این باشد.

خامنه ای و کشتار دهه شصت: به نظر می‌رسد که علی خامنه‌ای قیام انقلابی ایرانیان علیه خود و حکومتش را بهتر از هر کس دیگری پیش‌بینی کرده بود و در این دیدار حکم اعدام مردم آزادیخواه را از پیش صادر کرد.

اعدام با سناریو ساختگی قصاص به جای محاربه،(هریک نفرکشته شه؛هزارنفرپشتته)این یکی از پرتکرار‌ترین شعارهای ایرانیان آزادیخواه در جریان خیزش سراسری علیه جمهوری اسلامی بود. خامنه‌ای به خوبی می‌داند که متهم کردن دستگیر شدگان به (محاربه و افساد فی‌الارض) که می‌توانند در قانون مجازات اسلامی منجر به اعدام گردند خشم مردم را بیشتر کرده و فشار بین المللی بر روی حکومت را افزایش می‌دهدبنابراین،علی خامنه‌ای به مقامات جمهوری اسلامی دستور داده است که با استفاده از حکم قصاص≈ ایرانیان آزادیخواهی را اعدام کنند. سناریوی قصاص به خوبی یاد آور پرونده نوید افکاری است؛ کشتی‌گیر معترضی که توسط نیروهای حکومتی ربوده شد و با شکنجه مجبور شد علیه خودش اعتراف کند و سرانجام اعدام شد.

در فایل صوتی لو رفته از جلسه تعدادی از کارگزاران جمهوری اسلامی در اوایل آذرماه، مدیر مسئول سایت مشرق نیوز اینطور از علی خامنه‌ای نقل قول می‌کند:

نگاه حضرت آقا [علی خامنه‌ای] این بود که ما باید رو موضوع قصاص توجه داشته باشیم و بحث محاربه رو فعلا متوقف کنیم.

 تهدید خامنه‌ای یک روز پیش از اعدام محسن شکاری: محسن شکاری هفدهم آذر ۱۴۰۱ به جرم بستن راه و زخمی کردن یک بسیجی به دست جلادان خامنه‌ای اعدام شد. اما دقیقا یک روز پیش از اعدام محسن شکاری، علی خامنه‌ای طی سخنانی در میان طرفداران خود بر برخورد شدید با معترضان دستگیر شده تاکید و اعلام کرد:این‌ها باید مجازات شوند. قدیم‌ها زخم‌هایی که خوب نمی‌شد با آهن سرخ داغ می‌کردند.


 تهدید خامنه‌ای یک روز پیش از اعدام محسن شکاری :علی خامنه‌ای با این سخنان سعی کرد بار دیگر به تهدید معترضان بپردازد و از جنایاتی که رژیمش در حق ایرانیان آزادیخواه مرتکب می‌شود تمام و کمال دفاع کرد.

آیا اعدام معترضان ایرانی به بقا جمهوری اسلامی می‌انجامد؟ علی خامنه‌ای برای بقا خود و حکومتش دستور قتل ایرانیان آزادیخواه را صادر کرده است. اما چوبه دار چیزی نیست که مردم ایران نسبت به آن غریبه باشند. جمهوری اسلامی با اعدام به وجود آمد و استقرار یافت. در طول ۴۳ سال گذشته مردم ایران از اعدام نترسیده‌اند و باید از علی خامنه پرسید چرا فکر می‌کند حالا ترس خواهند داشت؟ آن‌هم زمانی که شجاعت در بین جامعه با سرعت بی سابقه‌ای در حال تکثیر است.

رهبر جمهوری اسلامی از دهه ۶۰ صحبت می‌کند،دهه‌ای که خاک ایران تحت هجوم ارتش عراق بودواکثریت جامعه با ایدئولوژی جمهوری اسلامی همسو بودند.امروز جوانان ایرانی در مقابل گلوله‌های ماموران جمهوری اسلامی سینه سپر کرده‌اند و در آخرین نفس‌های خود شعار))جانم فدای ایران)) سر می‌دهند.

اگر این مردم از از دست دادن جان خود بیم داشتند هرگز با دست‌های خالی در مقابل ماموران تا دندان مسلح جمهوری اسلامی ایستادگی نمی‌کردند. اعدام معترضین ایرانی یک حرکت غلط برای جمهوری اسلامی است که تنها مردم ایران را برای سرنگونی این رژیم مصمم‌تر می‌کند. شاید خدای سال ۶۰ همان خدای امسال باشد اما بدون شک ایرانیان ۱۴۰۱ دیگر ایرانیان ۱۳۶۰ نیستند.

۱۴۰۳ شهریور ۱۶, جمعه

دیکتاتورها پاسخ خواهند داد.



حافظه جمعی، معمر قذافی دیکتاتور لیبی را با سخنان پراکنده و البته تصاویر قیام مردم، براندازی و مرگ او به یاد می‌آورد.
قذافی بهمن ۱۳۸۸ تنها دو سال پیش از سرنگونی به دست مردم لیبی، گفته بود:
«کسانی که می‌گویند لیبی دیکتاتوری ست جاهل و احمق هستند. صاحب اختیار مملکت، مردم هستند.»
نکته عجیب این‌که خامنه‌ای، دیکتاتوری جمهوری اسلامی، هم چنین نظری دارد. او در سال ۱۳۹۴ گفته بود:
«دشمنان ما با قلب‌های سیاه‌شان کشور را به دیکتاتوری متهم می‌کنند، صاحب مملکت مردم هستند»

امیر پالوانه

۱۴۰۳ شهریور ۱۴, چهارشنبه

کارنامه واقعی خامنه ای همین خلاصه‌ ای است که میخوانید

 
کارنامه واقعی آقای خامنه ای
همین خلاصه ایست که می خوانید:
دو دهه ای را که آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی شده، باید سال های فقر و فساد و تبعیض و اختلاس و بی قانونی نامگذاری کرد. رهبری آقای خامنه ای با ترور بزرگ "میکونوس" در خارج کشور آغاز شد، با توطئه به دره انداختن اتوبوس هنرمندان ادامه پیدا کرد، قتل های زنجیره ای سازمان یافت. کار به حمله به خوابگاه دانشجویان و کشتن و از بالای ساختمان به پایین پرتاب کردن آنان کشید و سرانجام نیز با کودتا 22 خرداد علیه رای مردم و به خیابان کشاندن چماقداران و پاسداران و بسیج ادامه یافت.در عرصه اقتصادی نیز رهبری آقای خامنه ای به وسیع ترین و گسترده ترین فسادها و دزدی ها انجامید. شریک کردن سپاه و فرماندهان آن در امور اقتصادی و غارت ثروت ملی، راه اندازی اسکله های قاچاق، جنگ بر سر خصوصی سازی ها و تکه تکه کردن صنایع و تقسیم غنایم، تکیه به حزب موتلفه و سپردن امور صادرات و واردات کشور بدست این حزب، اختلاس 123 میلیارد تومانی که سرانجام آن به اختلاس 3000 میلیارد تومان کشید. از دوران روی کار آمدن احمدی نژاد اوضاع صد برابر بدتر شد و هرچه در دوران محمد خاتمی رشته شده بود پنبه شد. امروز کار به جایی رسیده که خود حکومتیان همدیگر را دزد و مختلس معرفی می کنند. از صادق محصولی و مشایی و بقایی گرفته تا جهرمی و بهمنی و رحیمی و نمایندگان مجلس و همه و همه هم در حکومت اند و زیر سایه آقای خامنه ای و هم پرونده اختلاس و دزدی و سواستفاده دارند که این پرونده ها هم دست آقای خامنه ای است تا اگر یکی از آنها خواست نافرمانی کند به حسابش رسیدگی شود.
چرا چنین شد؟ چرا به دره انداختن اتوبوس یا قتل چند زنجیره ای چند تن جایش را در دوران آقای خامنه ای به کودتای همه جانبه علیه رای ملیون ها مردم داد؟ چرا فساد اقتصادی از اختلاس 123 میلیارد تومانی به 3000 میلیارد تومانی کشیده شد؟ دلیل همه اینها را باید در نبود حکومت قانون، خودکامگی و خودرایی آقای خامنه ای در این سال ها، نبودن مطبوعات و رسانه‌های آزاد و مستقل، سرکوب احزاب و بالاخر فریبکاری و دروغگویی رهبر دانست.در دوران رهبری آیت‌الله خامنه ای جنایات و فساد بی شماری رخ داد که ملت از آن بی خبرند. ولی هربار که حادثه ای رخ داده که مردم خبردار شده اند آقای خامنه ای فورا به میدان آمده و بقول خودش دستور رسیدگی و برخورد داده است. در جنایت کوی دانشگاه در سال 1378 اول مدعی شد که قلبش به درد آمده و به آن رسیدگی خواهد شد ولی کار دست آخر به محکوم کردن دانشجویان و تبرئه همه متهمان و محاکمه یک تن به جرم دزدین ریش تراش ختم شد.در جریان قتل های زنجیره ای قاتلان را از وزارت اطلاعات بیرون کشید و آنها را به اطلاعات بیت رهبری منتقل کرد. در پرونده اختلاس 123 میلیادر تومانی، محسن رفیق دوست را از رییس بنیاد مستضعفان کنار گذاشت و یک مقام دیگر به او داد. آخرین نمونه فاجعه کهریزک بود که اول با چشمان اشکبار، در برابر پدر روح الامینی که از مریدان خود وی بود، مدعی شد که به آن "قاطعانه"‌ رسیدگی خواهد شد و این روزها خبر تبرئه سعید مرتضوی متهم اول آن پرونده منتشر شد.در دوران رهبری آقای خامنه ای آنجا که پای دزدها و قاتلان حکومتی در میان بود هیچ پرونده‌ای به نتیجه نرسید. اما هرجا پای مخالفان و منتقدان او در میان بود ناگهان همه دستگاه‌ها به کار افتاد و بسیج شد. کرباسچی را به جرم حمایت از محمد خاتمی ولی به اتهام اینکه به مدیران خود تخفیف داده است به محاکمه کشد و 5 سال زندانش کرد و سپس نوبت به عبدالله نوری و دیگران رسید. همین امروز امثال موسوی و کروبی در حصر خانگی هستند که از زندان صدبار بدتر و شکنجه آورتر است، یا این همه اعضای جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب و دفتر تحکیم که در زندان هستند ولی قاضی مرتضوی خالق جنایت های کهریزک راست راست می گردد و نه حبس خانگی می شود و نه به زندان می رود.
اگر از قتل چند تن در دهه اول رهبری آقای خامنه ای رسیدیم به کودتا و سرکوب هزاران هزار تن در دهه دوم، اگر از اختلاس 123 میلیاردی رسیدیم به بعد 3000 میلیارد تومانی در دهه دوم، اگر از آفتابه دزدی این یا آن بسیجی رسیدیم به جایی که امروز بسیج شده مرکز اوباش و به جان مردم افتاده و نه تنها دزد مال بلکه متجاوز به جان و ناموس آنها شده، همه از آنروست که هرچه فاسد و قاتل و جانی و مختلس و خلافکار و دزد است در زیر سایه آقای خامنه ای و زیر پرچم ولایت مطلقه ایشان احساس امنیت کامل می کند. آقای خامنه ای امنیت یک ملت و یک کشور را برباد داده تا امنیت یک مشت جانی و مختلس و خلافکار را که شریک رهبری او هستند حفظ کند.